ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

عسلی مامان و باباش

سفر کربلا

۵ شهریور ۱۴۰۱ تصمیم گرفتیم با هم بریم پیاده روی اربعین اولش خیلی استرس داشتم میترسیدم خدایی نکرده مریض بشین گرما زده بشین و همه هم میگفتن شما رو نبرم ولی آخر تصمیم خودم رو گرفتم و با بابایی به راه شدیم دو روز تو ایران بودیم یک شب هم قم وایستادیم روز شنبه صبح حرکت کردیم عصر یکشنبه رسیدم مرز مهران . شهر مهران ب شدت گرم بود با خودم‌گفتم اگر کربلا هم اینقد گرم باشه چجوری میشه رفت با ماشین سواری رفتیم تا پایانه مرزی و بعد اینکه کارای پاسبورت تموم شد مرز رو رد کردیم و تو مرز عراق با مینی بوس رفتیم نجف تقریبا ۶ تا ۷ ساعت تو راه بودیم و نصف شب ساعتای یک و نیم ب نجف رسیدیم و رفتیم حرم و زیارت کردیم خیلی شلوغ بود هر کی هر جایی پیدا کرده بود دراز کش...
16 مهر 1401

تولد دخملا

تولد دخترای گلم رو تیر گرفتم چون فاطمه خانوم اجازه نمی‌داد تو شهریور واسه اون بگیرم دو تا رو مجبوریم با هم بگیریم واسه تنوع تو پارک گرفتیم و تجربه قشنگی بود بچه ها خیلی راحت بودن ...
11 مهر 1401

سفر شیراز

۶ فروردین رفتیم شیراز . صبح روز جمعه ۵ فروردین راه افتادیم و عقب ماشین رو تشک و پتو پهن کردیم و راحت خوابیدین مسیر رو ساعتای ۳ رسیدیم یزد تو راه گرد و خاک زیاد بود رفتیم تو امامزاده چادر زدیم و شبش رفتیم میدون امیر چخماق و دوری زدیم و شب اونجا دوست پیدا کردین و کلی بازی کردین و شب تو چادر خوابیدیم وصبح زود راه افتادیم و ساعت دو رسیدیم شیراز و رفتیم هتل بعد ک استراحت کردیم رفتیم حافظیه و دو روز تو شیراز بودیم ...
25 فروردين 1401

نوروز ۱۴۰۱

سلام دخترای خوشکلم نوروز ۱۴۰۱ بر شما مبارک امسال بعد دو سال از اومدن ویروس کرونا تا حدودی محدودیت ها کم شده و دید و بازدید ها شروع شده ریحانه خانومم هشت و فاطمه خانوم ۵ ساله داره میشه عید رو تو خونه خودمون بودیم و بعد تحویل سال رفتیم خونه ی بی بی و بعدش بابایی ...
25 فروردين 1401

جشن الفبا

این روزا ویروس منحوس کرونا اومده تقریبا یک سال میشه ک همه جهان درگیرش شدن و ما هم اول آبان درگیر شدیم همه مون مریض شدیم ک به سلامتی ردش کردیم . بعد اینکه خوب شدیم همگی واسه ریحانه تونستیم جشن الفبا بگیریم اخه مدرسه هم تو کرونا واستون جشن نگرفتن و دو هفته بیشتر فکر کنم نرفتین ...
12 آذر 1399

شروع جدید

سلام. دخترای خوشکلم امروز ۹۹.۹.۱۲ هست و میخوام شروع کنم به نوشتن وبلاگتون.فاطمه جون باید منو ببخشه ک تاحالا چیزی واسش ننوشتم گرفتاریا زیاد بود فاطمه سه سال و سه ماهشه و ریحانه کلاس اول میره...
12 آذر 1399

عکس های خواهرت فاطمه جون

اصلا وقت نکردم واسه فاطمه عکس و مطلبی بذارم اخه با دو بچه دیگه فرصت کم پیش میاد . فاطمه ده ماهه شده و کلی شیرین روز جمعه 15 تیر 97 ده ماهگی فاطمه. آخرین کاری که انجام میده دستش رو به وسایل میگیره و راه میره ی خورده از تو تنبل تره
17 تير 1397

تولد سه سالگی

سلام دختر قشنگم امروز بعد مدتها دوباره تونستم بیام و بلاگت . یعنی همش تنبلی میکردم خیلی خبرا نذاشتم اولش تولدت مبارک دختر نازم انشاله صد ساله بشی و همگی کنار هم به خوشی زندگی کنیم بعدش ما از دی ماه 1395متوجه شدیم که ی نی نی کوچولو دیگه داریم که همزمان شد با کربلا رفتن من و مامانی و کلی دردسر های دیگه و بعدش متوجه شدیم که ی آبجی قراره برات بیاد و اسمشم میخوایم فاطمه بذاریم و الان که دارم این مطلب رو مینویسم برات دو ماه دیگه بیشتر تا تولد آبجی کوچولو نمونده انشاله سالم به دنیا بیاد و اولش که اصلا موافق نی نی نبودی الان خیلی بهتر شدی و تازه بعضی وقتا میای صورتت رو جلو شکم مامان و باهاش حرف میزنی راستی ی پیام هم بابا واسه تولدت...
24 تير 1396