ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

عسلی مامان و باباش

هجده ماهگی

روز شنبه باید برای واکسن بهداشت مبردیمت ولی چون سرما خورده بودی واکسن رو نمیزنند و باید صبر کنیم تا دختر گلم خوب خوب بشه تا واکسنشو بزنند.دیروز بردیمت دکتر و دندون هم که داری درمیاری  و بیشتر یرما میخوری و تا الان 10 تا دندون داری .انشاله همشو به سلامتی دربیاری
28 دی 1394

بدون عنوان

بعد مدتها دوباره تونسم بنویسم برات البته ی کم تنبلی می کردم روز جمعه 6/9/94 متوجه شدم دندونای آسیای بالات در اومده و پایینیات جوونه زده و خیلی تعجب کردم آخه دندونای جلو (کناری های بالا) هنوز در نیومده ولی خوب میگن هر بچه ای فرق میکنه ترتیبش. قربونت برم تو دندون درآوردن خیلی اذیت نمیکنی فقط شبا بد خواب شده بودی که فکر کنم به خاطر همون دندونات بود و توی خواب همش شیر میخوردی تا الان 10دندون داری انشاله همش رو به سلامتی در بیاری
10 آذر 1394

اولین آرایشگاه ریحانه خانوم

22 شهریور دقیقا یک رو زقبل از 14 ماهگیت تو رو بردم آرایشگاه . از چند روز قبل میخواستم ببرم که نمیشد آخه ارایشگر نبود اون روز بعد از اینکه از خونه بابایی برگشتیم ساعتای سه و نیم به بابا گفتم ی نگاه بندازیم اگه باز بود ببریمت که باز بود و بابا دم در منتظر شد تا سر دخملمون رو خوشکل کنند . خیلی گریه کردی و 4 نفر دورت بودند و برات آهنگ میذاشتند و صحبت میکردند تا وایستی و ساکت بشی بالاخره کوتاه شد ولی تا اخرش گریه کردی و به هیچ عنوان ساکت نشدی آرایشگر پری خانوم خیلی ماهر بود که تونست کوتاه کنه ...
12 مهر 1394

مسافرت به شمال

20 مرداد  رقتیم شمال و کلی تو دریا آب بازی کردی و خیلی ذوق زده شدی البته چاهای دیگه هم مثل مشهد و ساری و اصفهان هم رفتیم که فرصت کنم عکساشو برات میذارم . اولین روز که رسیدیم مصادف شد با  تولد سیزده ماهگی دختر گلم ...
21 شهريور 1394

اولین بار که تونستی تنهایی بنوشی

در تاریخ  3/05/94 که 1 سال و 11 روزت بود خودت  تنهایی با لیوان آبمیوه خوردی .دیشب نمیذاشتی  و همش خودت میخواستی بگیری و منم  چون میترسیدم روی لباست بریزی  بهت نمیدادم ولی آخرش مجبورم کردی ولی بدون اینکه روی لباست بریزی همش رو خوردی  فدات بشم  که هر روز بزرگتر میشی و مهارت جدیدی یاد میگیری .خدا حفظت کنه
4 مرداد 1394

مراقبت یک سالگی

 دخترم رو با یک هفته تاخیر امروز بردیم بهداشت هم مراقبت داشتی و هم واکسن وزن :8300 قد 72.5       دور سر:42.7            واکسن رو به دستت زدند . خودت نگاه میکردی که حواس تو خواستیم پرت کنیم به اونور و خانم سریع واکسن رو زد و شروع کردی به گریه کردن  بعدش همه قربون صدقه ات رفتند  و یواش یواش ساکت شدی  و  من و بابا که باید میرفتیم سرکار  و تو رو سپردیم به مامانی ...
30 تير 1394

تولد یک سالگی

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا، وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز، از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا ریحانه کوچولوم تولد یک سالگیت مبارک .انشاله 120 ساله بشی .اصلا باورم نمیشه یک سال گذشت بابا امروز برام یک پیام فرستاد که خیلی قشنگ بود اینجا یادگاری مینویسم برات .دستش درد نکنه یک سال است تابستان برای طعمی دیگر دارد .اصلا طعم زندگی ام از آن لحظه تاریخی عوض شده است .از آن هنگام که امانتی را که خداوند در درونت به ودیعت نهاده بود به سلامتی به مقصد زمینی اش رساندی و من چقدر خوشحالم که پدر ریحانه شدم .پدر شدن حس زیبایی است که ... با فداکاری های تو نصیبم شد و من اینجا از تمام زحم...
23 تير 1394