ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

عسلی مامان و باباش

تولد مامان

9 ارديبهشت تولد مامان بود و بابا به مناسبت تولدم ما رو برد سفره خانه سنتي هوا هم سرد بود اولش كه خواب بود ولي بيدار كه شدي سردت بود چون ي لحظه لرزت گرفت ما هم از ترس اينكه سرما نخوري زود برگشتيم ولي خوش گذشت
13 ارديبهشت 1394

اولين مرواريد ريحانه جون

ريحانه داره يه دندون قند ميخوره از قندون فرشته مهربون اورده براش يه دندون 27فروردين يعني نه ماه و 4 روزت كه بود اولين دندونت نيش زد . ماماني موقع غذا دادنت متوجه ي تيزي شده بود كه فهميده بود دخملي دندون دراورده و به ما گفت
13 ارديبهشت 1394

مراقبت وي‍زه

دختر خوشكلم امروز برديمت بهداشت مراقبت وي‍‍‍زه داشتي .خدا رو شكر خوب بود 500 گرم تو دو هفته وزن اضافه كرده بودي و 1 سانت هم قدت بلند شده بود 7800 و قد 68 و عسلكم ميتونه خودش رو ژاهاش واسه سه چهار ثانيه بايسته الهي فدات بشم
9 ارديبهشت 1394

ریحانه کچل

24 فروردین 94 موهای دختر نازم  رو تیغ زدیم . از اول موهای نوزادیت رو نزدیم و موهات هم رشد زیادی نداشت همه می گفتند بزنید تا رشد کنه و ما هم دخترمون رو کچل کردیم انشاله موهات  پرپشت بشه ...
26 فروردين 1394

پایان نه ماهگی

دیروز دخترم رو بردیم بهداشت برای مراقبت نه ماهگیش وزن : 7300 قد :67 دور سر:41.3 وزنت هیچ تغییری نکرده بود و ثابت بود و دو هفته دیگه باید ببریمت دوباره برای وزنت  
26 فروردين 1394

روز زن

دیروز 21 فروردین روز زن بود و امسال من مادر هم شده بودم و چه حس قشنگیه مادر بودن من تو آشپز خونه بودم که بابا کادوش رو داده بود دست شما و تبریک گفت .خیلی غافلگیر شدم برام یه انگشتر خریده بود خوشکل بود دستش درد نکنه. امروز خیلی ذلم برات تنگ شده خیلی نمیدونم چه جوری میخوام تا ساعت 3 درویت رو تحمل کنم  دوست دارم دخملم
22 فروردين 1394

اولین سفر ریحانه به مشهد

روز 9 فروردین به صورت خیلی ناگهانی تصمیم گرفتیم بریم مشهد با خانواده بابا یعنی بی بی و عمه ها ول اونا با ما نیومدن و فقط عمه محدثه اومد و مامانی رو هم با خودمون بردیم .صبح دوشنبه 10 فروردین حرکت کردیم و ساعتای 13/30 رسیدیم مشهد ولی چون مشهد ترافیک بود تا ساکن شدیم ساعتای 3 شده بود و شبش رفتیم حرم و حسابی هم سرد بود و همش میترسیدم سرما بخوری که خدا رو شکر نخوردی به من که خیلی خوش گذشت چون واقعا خسته بودم و به سفر نیاز داشتم .دخترمون رو بردیم زیارت انشاله که نگهدارت باشه امام رضا و اول سال اومدیم زیارت آقا امام رضا و خودمون رو بیمه ات کردیم و روز 13 بدر هم تو راه برگشت بودیم ...
22 فروردين 1394

مهارت جدید

دختر نازم 9 فروردین تونستی باکمک روروئک بلند شی.قبلا خیلی تلاش میکردی ولی نمیتونستی کامل وایستی داشتم همینجوری ازت فیلم میگرفتم که یه دفعه دیدم بلند شدی قربونت بشم انشاله که روی اون پاهای کوچولوت بتونی بدون کمک وایستی
22 فروردين 1394

سال 1394 مبارک

امسال لحظه تحویل سال ساعت 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه روز شنبه بود و ما شبش ساعت 12 خوابیدیم و ساعت رو تنظیم کرده بودیم که بیدار بشیم ولی متاسفانه خوابمون برده بود و تو8 ماه و 7 روزت بود عیدت مبارک گلم امسال تو پیش مایی و از این بابت خدا را شاکریم  چون بابا حاجی فوت کرده بود عید نداشتیم و نتونستم عکس از سفره هفت سین برات بگیرم انشااله سالهای بعد.روز اول عید هم رفتیم بورنگ ولی عصر برگشتیم
22 فروردين 1394

آخر سال 93

سلام عزیزم امروز آخرین روز کار ی مامان هست و تا 14 فروردین (2 هفته) مامان مرخصی داره و میخواد با گلش باشه. الان هم دلم برات ی ذره شده و همش نگاه ساعت میکنم که بگذره و بیام پیشت امروز خاله رفته برات نوبت دکتر گرفته آخه سه هفته است که سرما خوردی و خوب نمیشی انشاله در سال جدید دیگه دخترم سالم باشه و همیشه سرحال باشه این روزها خیلی غرغرو شدی و نق میزنی.احتمالا به خاطر سرما خوردگی و دندون در آوردنته.بیچاره مامانی که باید نگهت داره و تو خیلی اذیتش میکنی.البته خیلی وقتا ما رو گول زدی و فکر کردیم میخوای دندون در بیاری ولی خبری نشد که نشد دختر نام قدرشناسی رو یاد بگیر .یادت باشه بزرگ شدی مامانی خیلی به گردنت حق داره    ...
27 اسفند 1393