ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

عسلی مامان و باباش

کادوی خاله

برای اولین بار که رفتیم خونه خاله بزرگه بهت کادو دادند ی لباس خوشجل با یک جفت کفش البته خاله زهره و دایی علی هم دادند که یادم رفته عکس بگیرم اونا هم بهت لباس دادند.دست گلشون درد نکنه       ...
13 بهمن 1393

2 ماهگی

یادم نره که یک ماه و یک روزت که بود یعنی وارد ماه 2 زندگیت شده بودی نی نی دایی به دنیا اومد که اسمشو محمد صادق گذاشتند ...
13 بهمن 1393

اولین روزهای ورود به خانه

سه روزه که بودی عزیزم از بیمارستان اومدیم خونه خودمون و مامانی و خاله ها و دخترخاله ها و پسر خاله امیر حسن توی خونه منتظر ما بودند .وقتی به خونه رسیدیم ممانی برات اسپند دود کرد و ماما اومد تو رو برد حموم و کلی تمیز و خوشکل شدی و پلاک و ان یکاد رو هم بابا برات خریده بود که زدیم به لباست .فدات بشم همش هم خواب بودی                           ...
13 بهمن 1393

شروع

امروز 8/11/93 تونستم برات وبلاگ درست کنم تا وقتی بزرگ شدی خاطراتت رو بخونی و بدونی چقدر دوستت داریم امیدوارم تنبلی نکنم و بتونم لحظات شیرینی رو ثبت کنم .خدا نگهدارت باشه .
8 بهمن 1393